بدون عنوان
عزیز دل مامان... عسلم ...خانمم...امروز یه کم فعال شدی مامان جون دیشب هوا یه کم بهتر بود و کوچه خاله کیتی عروسی بود تا اومدن از جلوی خونه ما رد بشن به قدری بوق زدن که تو بیدار شدی مامان جاااااان ...من هم تازه خوابیده بودم فکر میکردم که خوابیدی دیدم که بله بیدار شدی صبح هم من و بابایی با هم رفتیم یه کم دنبال خونه گشتیم و رفتیم خیابان رسالت ...نهار هم مامان بزرگ ابگوشت گذاشته بود ...خوشمزه شده بود ...اقای دوماد هم بودش با پسرعمه ...الان هم دارن کارتهای دایی جون رو مینویسن البته بعد از 3 ساعت بحث کردن ...
نویسنده :
مامانی
19:34